عبداللهی ، قهرمانی ، سعادتی ... :
آیا اصولگرایی را باید از سَرِ دیگر آغاز کرد ؟

گیلانیان : هنوز به یاد دارم جمله ی به یاد ماندنیِ «حبیب الله عسگراولادی» را در بعد از انتخابات ۸۸، آنجا که این پیر محافظه کار مؤتلفه اعلام کرد که: « اصولگرایی که یکسر آن احمدی نژاد باشد و سر دیگرش هاشمی، دیگر اصولگرایی نیست »، البته ناگفته نماند که وی چندی بعد به موضع خود وفادار نماند و به دیدار هر دوسرِ آن رفت تا اصولگرایان را به اجماع برساند. حال حکایت ما نسل جوان اصولگرای گیلانی با برخی از این شیوخ استان همین است، چرا که اصولگرایی ای که یکسر آن مدافعین استاندار ( که به هوای منافع شخصی به این دفاع می پردازند ) و سر دیگرش عده ای [نماینده و ] مسئول باشد که به هوای [به دست آوردن نمایندگی مجدد و ] مسئولیت به هرکاری دست می زنند، به هیچ وجه اصولگرایی نیست !
اگر منصفانه بنگریم در می یابیم که با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود، واقعا [ساده انگارانه] است اگر بیاندیشیم که با ریش و اسم و حزب کسی را می توان اصولگرا دانست، واقعا کسانی را که به هر وسیله ای می خواهند به اهداف خود برسند [ … ] و میگویند: «هدف وسیله را توجیه می کند» [ و با هر وسیله ای رای جمع می کنند ] و به بهای بدست آوردن یا بقای پست مدیر کلّی یک اداره[ یا استانی] را به آب و آتش می زنند می توان اصولگرا خواند؟!
نه ، واقعیت آن است که شیوخ و بزرگان [ ” این گونه ای ” ] که توضیح داده شد ، هیچ سنخیّتی با آرمانها واهداف انقلابی و صادقانه ی جوانان اصولگرای این شهر ندارند و جداً اشتباهی بزرگتر است تکرار اشتباهات گذشته و پیروی از [ اینگونه ] آقایان و سینه زدن زیر پرچمشان، زیرا رابطه ی آنها با جوانان و اندیشه ها و ایده هایشان تنها رابطه ای از سر نیاز است و لاغیر
شاهدش هم اینکه هروقت به انتخاباتی نزدیک می شوند سراغ جوانان می آیند و درمی یابند این ضرورت به کارگیری جوانان را، و همین که خر مراد این حضرات از پل گذشت بالکل فراموش میکنند این عناصر ناپخته و افراطی را [تعبیری است از همین شیوخ درمورد جوانان شنیده می شود ] و انگار نه انگار که جوان و جوانی زمانی برایشان ارزشمند بوده است. دراین بین پرواضح است که فرقی نمیکند به کدام طیف از این حضرات متمایل شویم و از کدام طرف بام اصولگرایی بیافتیم، بلکه مهم نفس افتادن از بام است.
[چندی پیش ] وقتی که از انتصاب قطعی «سردار سعادتی» به عنوان استاندار گیلان مطلع شدم، باز به یاد [ همان قضیه ” دو سر اصولگرایی ” ] افتادم ، البته امیدوارم عده ای گمان نبرند می خواهم سنگ « قهرمانی » را به سینه بزنم، چرا که اگر نیازی به این دفاع داشتم در دوران قدرتش این کار را می کردم تا نزد او و اطرافیانش عزیز شوم و در زمان ریاستش صریحترین انتقادات را نسبت به وی ابراز نمی داشتم
اما بحث اینجاست که فرقی ندارد استاندار «عبداللهی» باشد یا «قهرمانی» و یا حتی «سعادتی»، چرا که همیشه جماعتی وجود دارند که وقتی از قدرت سهمی نمی یابند لحاف را کنار زده و داد و بیداد به راه می اندازند و الا نه به فکر نفع مردم اند و نه این استان، به نیکی به یاد دارم وقتی که همین جماعت «علی عبداللهی» را با سرو صدا از استان راندند، برای «قهرمانی» سوت و کف زدند و در همین جانبازان (که خدایش پلش را محکم نگه دارد) پرده زدند که: «مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید…» [ … ] همین ها شش ماه بعد علیه او تحصن کردند و شک ندارم که [مشابه ] همین برخورد ها را با «سعادتی» نیز خواهند کرد
« قهرمانی » هرچه که بود و به هر چیزی که عقیده داشت بدون شک در زمینه ی عمرانی بسیار فعال بود و ایضا «عبداللهی» هرطور که مدیریت میکرد در تقوا و درستکاری دربین استانداران هم دوره اش ، بی همتا بود، همانطور که «سعادتی» هم حتما معایبی دارد و محاسنی
اما مشکل از آنجا آب می خورد که اگر سری را بی کلاه بگذارد صاحب آن سر هیاهو به پا می کند و اگر نخواهد او را ساکت کند کار بیخ پیدا می کند. حال با همه ی این مصائب و مسائل دوستان جوان باید همتی کنند و جمعی را تشکیل دهند با مانیفستی مشخص و معین، چون واقعا ادامه تبعیت از آقایان فوق الذکر و بدل شدن به ابزاری برای اهداف شخصی شان ، دیگر قابل توجیه نیست.
……………………………………………………………………………………………………………………………..
به قلم مقداد داداشی
از فعالان حوزوی _ فرهنگی
با اندکی تلخیص
” لینک اصلی “
………………
نظرات
بدون نظر