گفتگو با مردی که سعی می کند گیله مرد آمریکایی نباشد :
“گیلهوا”وزیدن گرفت تا هویت،تاریخ و زبان گیلکان را حفظ کند

گیلانیان : گل سرخی بر بالای سرش به دیوار نصب شده… خشکیده بهنظر میآید. میگوید ۱۸ سال پیش وقتی اولین شماره “گیلهوا” را منتشر کرد، در همین دفتر خوانندهای به نشان تشکر این گل را به او هدیه داد. این گل سرخ برای او نماد قدردانی و طلب مخاطب گیلانی بود. در کوران و بوران آن زمان بود که آرامآرام نسیم ملایم “گیلهوا” وزیدن گرفت. مجلهای که میخواست در های و هوی باد و باران، با صفحات و کلماتش، مسیر رودخانهای را بهوجود آورد تا فرهنگ و زبان گیلکی در آن جریان یابد. تا هویت، تاریخ و زبان گیلکان را حفظ کند. جکتاجی از فراز سالیان از تجربه ژورنالیسم گیلهوایی میگوید تا میرسد به این روزها. از کار شبانهروزیاش و اینکه هیچ شمارهای از “گیلهوا” منتشر نشده، مگر اینکه مانعی پیش پایش بوده و او با گلاویز شدن، آن را از پیش رو برداشته است.
وقتی از جریانی که “گیلهوا” با همه مشکلات و موانعی که پیش پایش بوده راه انداخته صحبت میکند، لبخند شیرینی بر چهرهاش نقش میبندد. حق با اوست؛ “گیلهوا” اکنون نشریه پنج قاره است و مشترکان زیادی از تمام دنیا میخوانندش. گیلانیانی که دچار “تاسیانی” شدهاند و همینطور گیلانیانی که در همین ایران و جایجای گیلان هستند و عاشق فرهنگ و فولکلور و تاریخ این مرز و بوماند. نامههایی که هر ماه برای دفتر نشریه میآید و احوالجوییهای مدام مشترکان، نشان از عشق و علاقه وافر آنها به گیلهواست. آنکه با “گیلهوا” سروکار داشته باشد، میداند که “گیلهوا” تنها یک نشریه نیست. پای صحبت جکتاجی مینشینم و او زندگی فرهنگی و مطبوعاتیاش از نشریه ادبی مدرسه شاهپور ـ آنجا که با سیروس شمیسا در یک تخت نشسته بود تا ماهنامه گیلهوا ـ نکته به نکته مو به مو برایم میگوید.
وقت مصاحبه تمام شده. تشکر میکنم و دستانش را میفشارم. سرم را بلند میکنم و دوباره آن گل سرخی را که هجده سال پیش بر دیوار اتاقش سنجاق شده پیش چشمم میبینم. این بار دیگر در نظرم خشکیده نمیآید. حالا میفهمم که چه چیز این گل را در طی این سالیان دراز، زنده و سرپا نگه داشته است.
مهدی بازرگانی
• معنای “گیلهوا” چیست؟ این را بگویید تا برویم سراغ بقیه پرسشها.
در میان بادهای گیلان که اغلب طوفانزا و بارانزا هستند، “گیلهوا” تنها بادی هست که وقتی میوزد، بوی خوشش به مشام میرسد و هوا خوب میشود. باد ملایم و برکتزایی است. همانی که به تعبیری میشود گفت نسیم شمال یا باد صبا. ضمناً بادی هست که از شمال شرقی به سمت جنوب غربی میوزد. یعنی از شمال شرقی دریای کاسپین و از مازندران به سمت گیلان. بنابراین بادی است که آشناست برای همه ساحلنشینان و بهویژه همه ساحلنشینانی که با دریا سروکار دارند، بهویژه صیادان و ماهیگیران. “گیلهوا” در مقابل بادهای دیگر مثل خزری و سرتوک و سیاوا و … باد ملایمی است و ما به همین خاطر اسم نشریه را گذاشتیم “گیلهوا.”
• خب ما برای اینکه به “گیلهوا” برسیم، از گذشتهها شروع میکنیم، یعنی سالهای قبل از انقلاب. از جکتاجی نوجوان و جوان شروع میکنیم. شما چه تمایلاتی داشتید و چطور کار فکری و فرهنگی خودتان را شروع کردید؟
من قدیمیترین زمانی که یادم میآید، کلاس پنجم ابتدایی بودم که من کاغذهای دفتر نقاشی را خطکشی میکردم. به قول خودم، صفحهبندی میکردم و تیتر میزدم و پاره میکردم و همینطور ادامه داشت. در همان دوره ابتدایی، ما یک روزنامه دیواری تهیه کرده بودیم که این روزنامه دیواری خیلی مورد استقبال هم بچهها و هم معلمان و مدیر مدرسه قرار گرفت. این مربوط به دوره ابتدایی بود. این یک تجربه خوبی شد برای من که در دوره دبیرستان که در سال ۴۲-۱۳۴۱ که وارد دبیرستان شده بودم. آنجا یک روزنامه دیواریای درست کرده بودند که اینهم خیلی گل کرده بود. اما بهترین کار ما زمانی بود که ما کلاس دهم بودیم، و با دو همکلاس خوبم که یکی آقای سیروس شمیسا و یکی آقای رضا ملکزاده بود. با هم روی یک تخت مینشستیم و از همکلاسیهایی بودند که بعد از فارغالتحصیلی به مدارج دانشگاهی رسیدند. البته الآن از آقای ملکزاده خبر ندارم، شنیدم کتابهای کریشنا مورتی فیلسوف هندی را ترجمه کرده است، ولی آقای دکتر شمیسا که معرف حضور همه عزیزان هست. ایشان از افتخارات گیلان است. ما آن زمان یک مجلهای را درمیآوردیم که من بخش هنریاش را داشتم و آقای شمیسا بخش ادبی را داشت و آقای ملکزاده هم بخش اجرایی را داشت. و آن نشریه، نشریهای بود که مدیر مدرسه که پدر آقای شمیسا بود، به تعداد زیادی تکثیر کرده بود. آن موقع هم دستگاه تکثیر پلیکپی بود، حتی فتو استنسل هم بیرون نیامده بود. و آن موقع برای مدیرکل آموزش و پرورش و رؤسای دبیرستانها فرستاده بود. یادم میآید یکی دو تا از نشریات مثل “سایبان” که مدیرش پدر آقای ملکزاده بود (مرحوم عبدالحسین ملکزاده)، این نشریه دبیرستانی را در روزنامه خود معرفی کرده بود، که مثلاً بچههای دبیرستان شاهپور یک چنین شاهکاری کردهاند.
• عنوان این نشریه چه بود؟
درست به یاد ندارم. به نظرم نشریه ادبی دبیرستان شاهپور بود. تقریباً چندین شماره تداوم داشت. هرچه بود، برای من خاطرهانگیز بود، و اینکه مقدمه کارم برای ورود به روزنامهنگاری بود. البته من فکر نمیکردم که در آینده روزنامهنگار شوم، بیشتر نویسندگی در نظرم بود. اما آنچه بعدها رخ داد، مرا به وادی روزنامهنگاری کشاند.
• بعد از آن در دوره دانشگاه چه کردید؟ آیا به روزنامهنگاری ادامه دادید؟
کارم بیشتر به شکل ذوقی بود. من داشتم اولین سیاه مشقهای خودم را مینوشتم. با نشریات مختلف همکاری داشتم. یک نشریه محلی بود به نام “فریاد لاهیجان” که مال مرحوم احمد دلجو بود که با آن اندکی همکاری داشتم. نشریه قدیمی و باسابقهای بود. آن زمانی که من در آنجا مطلب مینوشتم، سال ۵۱-۱۳۵۰ بود. آن زمان هم گرایش من به سمت گیلان بود. اینکه ما چرا به هویت خود توجه نمیکنیم. حتی یادم هست که مطلبی نوشته بودم با عنوان “گیلهمرد آمریکایی” که با حالت طنز، مسائلی را مطرح کردم که هنوز هم همان مسائل ادامه دارد. اما با نشریات تهران یک نشریه “فردوسی” بود که گاهی برایش مطلب میدادم و یکی دو تا از نشریات دیگر که البته به ندرت چاپ میشد، چون خام بود. من به عنوان نویسنده میخواستم وارد بشوم، ولی در عمل بعدها موردی پیش آمد که من به صورت کامل وارد این حرفه بسیار شیرین و مخاطرهآمیز شدم.
• یعنی قبل از انقلاب شما کارتان را شروع کرده بودید؟
من تحصیل دو رشته روزنامهنگاری و روابط عمومی را به صورت دورههای کوتاه مدت در دانشگاه تهران گذراندم. آن زمان بیشتر دلمشغولی من نویسندگی بود و چند کار ترجمه هم انجام دادم. یک مجموعه به اصطلاح شعر چاپ کرده بودم. سه کار کتابشناسی انجام داده بودم. چون حوزه کاری من مربوط به کتابداری بود. من استخدام بهمن ۱۳۵۳ کتابخانه ملی ایران بودم. دو کتاب درباره کتابشناسی سفرنامهها بود. سفرنامه سیاحان فرانسوی و انگلیسی و یک کتاب هم داشتم درباره خود کتابخانه ملی.
• رشته دانشگاهیتان چه بود؟
من رشته دانشگاهیام زبان و ادبیات انگلیسی بود.
• پس تا قبل از بهمن ۱۳۵۷ این علائق بوده. حالا یک اتفاق بزرگی میافتد به نام انقلاب. بعد از آن چه میشود؟ جکتاجی نویسنده در این شرایط چه میکند؟
البته من در سال ۱۳۵۶ در دو رشته زبانشناسی عام و کتابداری در مقطع فوق لیسانس قبول شده بودم. چون کتابدار کتابخانه ملی ایران بودم، ادامه تحصیل در رشته کتابداری به نفعم بود. چون استخدام کتابخانه بودم تا حدی هزینههای ما پرداخت میشد. منتها برخورد به تعطیلی دانشگاهها و بعد هم انقلاب فرهنگی. بروز انقلاب سبب شد من بیایم به رشت و یکسری کارهایی در حوزه فرهنگ بومی انجام بدهم. چون من سرشار از این علاقه بودم.
• چطور شد حالا بعد از انقلاب به فکر آمدن به رشت افتادید؟
یکی اینکه دانشگاهها تعطیل شده بود و ماندن من در آنجا بیتأثیر بود. گرچه من قبل از پیروزی انقلاب تقاضای انتقال داده بودم. مشکل دیگر، مشکل اقتصادی بود. من متأهل بودم و دو تا بچه داشتم. در یکی از محلات جنوب شهر ساکن بودم. زندگی در تهران برایم دشوار بود. از طرف دیگر، تحصیلات کتابداری برایم چندان جذبه نداشت. آمدم به رشت و با دیگر دوستان نشریه “دامون” را منتشر کردیم. سال ۱۳۵۸ بود و بهار انقلاب. ما شروع کردیم و چهار شماره درآوردیم. در قطع روزنامه و به صورت هر ماه یکی بود.
• آن مقطع چه نشریات دیگری درمیآمد؟
بودند. یکی هفتهنامهای بود به نام “گیلان” که ارگان انجمن ایالتی گیلان بود. روزنامه “جنگل” هم بود. علاوه بر این، یکی دو نشریه ارگانی هم درمیآمد. یکی برای مجاهدین بود، همچنین فداییها و … . به هر حال ما به همراه چهار نفر از عزیزان آقای بشرا، مرحوم مظفری، آقای مرادیان و آقای علی عبدلی چهار شماره “دامون” را منتشر کردیم. بعد از چهار شماره به دلایلی نشریه تعطیل شد. آن وقت اعلام کرده بودند که نشریاتی که چاپ میشود باید بیایند و مجوز رسمی بگیرند. انقلاب جا افتاده بود و سازمانهای اداری و وزارتخانهها تأسیس شده بودند و امور باید بر یک نظامی پیش میرفت. البته این را هم بگویم که آن وقت گرفتن مجوز اینقدر سخت نبود و هفت خان رستم نداشت. سریع مجوز میدادند. ما اقدام کردیم و مجوز گرفتیم. بیست و هشت شماره چاپ کردیم، به همراه آن چهار شماره شد سی و دو شماره. بعداً که دولت آقای بازرگان کنار رفت و آقای بنیصدر هم سقوط کرد، سیستم عوض شد. آقای معادیخواه وزیر ارشاد شده بودند. جو دوباره انقلابی و متلاطم شده بود. ایشان ساعت هشت صبح از اخبار سراسری اعلام کرده بود به تمام رسانهها که همه بیایند برای تأییدیه مجدد. ما دیگر هرچه اقدام کردیم نشد. از طرفی به ما گفتند شما تقاضا بدهید، ما مجوز تأییدیه میدهیم. از طرفی به چاپخانهها گفته شد که تا تأییدیه مجدد نداشتند، نشریهای چاپ نشود. در نتیجه چاپخانهها نشریه ما را چاپ نمیکردند و از طرف دیگر هم به ما مجوز تأییدیه نمیدادند. این سیکل شش ماه طول کشید تا ما مشمول آن قانونی شدیم که نشریات اگر شش ماه منتشر نشوند، مجوزشان ملغی میشد. ما هم که شش ماه منتشر نکرده بودیم، پس خود به خود نشریه تعطیل شد. این حدیث “دامون” بود. “دامون” بر روی هم ۱۵ ماه انتشار یافت.
• “دامون” هم مثل “گیلهوا” با گرایش محلی و فرهنگ بومی بود؟
صددرصد. منتها “دامون” زاییده آن زمان بود. زمانی بود که اوایل انقلاب بود و تب انقلابی بر همه چیز حاکم بود. من جوانتر بودم. حرفهای دیگری میشد آن زمان زد و یک مقدار سیاسیتر عمل کرد، ولی هدفش بازگشت به خویش برای جامعه گیلانیان بود.
• چه اتفاقی افتاد از آن مقطع تا شهریور ۱۳۶۴ که تقاضای مجوز “گیلهوا” را دادید؟ چطور به این نتیجه رسیدید؟
یکی علایق درونی من بود که از زمان کودکی وجود داشت و دیگری علاقه به شناخت هویت خودم و قومی که به آن متعلق هستم. بنابراین گفتم که باز این کار را باید انجام دهم. من در نوجوانی چون مسافرت زیاد میرفتم، این پرسش برایم پیش آمد که تفاوت من با برادران ترک و کرد و لر و فارس چیست؟ تا وقتی که آدم از این استان خارج نشود، همه چیز برایش یک امر عادی است. اما وقتی شما از گیلان و لوشان خارج میشوید، اقلیم خشک و زرد در برابر این اقلیم سبز خودی نشان میدهد. وقتی وارد مسائل اجتماعی میشوی، تفاوت فرهنگها را میبینی. برای من رسیدن به هویت جذبه و لطف بیشتری داشت. نکته دیگر اینکه من هنگامی که از مدرسه به دانشگاه رفتم، این اختلافات برایم پررنگتر شد، و بعد در زبانشناسی مطالعه کردم. چون من حس میکردم که دارای یک زبان و هویت متفاوت و مستقلی هستم. زبان من زبان فارسی نیست. همیشه به این فکر میکردم و این مسأله ذهنی من بود. یعنی در دانشگاه که زبان میخواندم، به این فکر میکردم که چطور میتوان این را با گیلکی تطبیق بدهم و در آن جهت از آن استفاده بکنم. مثلاً ما در دانشگاه، ترجمه شعرهای هایکو را به فارسی داشتیم که من اینها را به گیلکی هم برمیگرداندم. من همیشه از منظر حفظ هویت به گیلکی نگاه کردم. از سالهای قبل از انقلاب که من آن مقاله “گیلهمرد آمریکایی” را نوشتم تا امروز، این دغدغه را با خود داشتهام. ما از خودمان بریدیم. نگاه ما به غیر است. این نگاه باعث شده که همه چیز ما تغییر کند. از ما نباشد، بیگانه باشد. این بیگانگی عوارضی دارد که الآن میبینیم. گیلان شده استان آخر! من همه اینها را از زاویه زبان میبینم.
• یعنی شما فکر میکردید که ما داریم گیلهمرد آمریکایی میشویم؟
بله! مسأله همین بود که هرکس میرسید به پسر یا دختر خودش، میخواست فارسی یاد بدهد. روی من هم این مسأله اتفاق افتاد. من الآن هم وقتی میخواهم گیلکی صحبت کنم، متأسفانه آن آکسنت (تن صداها) واقعی یک گیلک را ندارم. یعنی گیلکی که میخواهم حرف بزنم میلنگد و بعضی جاها مشکل میشود. من زبان را مثال زدم. شما میتوانید آن را بسط دهید به همه چیز گیلان، از جمله جنگل، محیط زیست و کشاورزی برسید. اگر شیفتگی به زبان که یک نماد قومی است در ما نباشد، در حفظ جنگل و محیط زیست و محصولات زراعی ما هم کم میآوریم که آوردیم!
• الآن که دیگر گیلهمرد آمریکایی نیستید؟
نه! نه! الآن دیگر نه! (میخندد)
• چرا از شهریور ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۰ طول کشید تا شما مجوز “گیلهوا” را بگیرید؟
به خاطر سختگیریهایی که دولت در حوزه چاپ و نشر و صدور مجوز روزنامهها و مجلات و بهطور کلی مطبوعات از خود نشان میداد. البته در این میان، سنگاندازیهای محلی هم وجود داشت. شهریور ۱۳۶۴ یادم هست که تقاضای یک مجله را دادم در حوزه گیلانشناسی. در این زمان، دیگر روزنامهنگاری دغدغه خاطر من شده بود. من مرتب پیگیر بودم و مرتب به تهران میرفتم. با کارمندهای آنجا دیگر اخت شده بودم. به من میگفتند که شما مطمئن باش که مجوز میگیری. چون ما به ندرت داریم کسی را که اینقدر پیگیر باشد و بالاخره مجوز را گرفتم. اسفند ۱۳۷۰ مجوز صادر شد که من تیر ماه ۱۳۷۱ درآوردم و قصدم بر این بود که ادامه بدهم تا مرداد طول بکشد تا با آغاز سال نو گیلانی (نوروز بل) قرین باشد. بعد دیدم که اگر صبر بکنم مشمول شش ماه میشوم و دومرتبه نشریه تعطیل میشود. این است که یک ماه زودتر درآوردیم. تیر ماه ۱۳۷۱ اولین شماره “گیلهوا” درآمد و الآن که خدمت شما هستیم، صد و پنجمین شماره منتشر شده است. بهعلاوه ویژهنامههایی که منتشر شده است.
• راه درازی را طی کردهاید… خسته نباشید. رمز اینکه با اینهمه موانع توانستید تا اینجا برسید چیست؟
بله! راه دراز بود و سخت طی شد. هنوز هم میشود. آدم باید از صبح تا غروب خم بشود و موانع را از پیش پایش بردارد، تازه میخواهی مشکلت را حل کنی که یک مشکل دیگر اضافه میشود. من از آن شماره اول تا همین شماره صد و پنج همیشه مشکل داشتم. هر بار آمدم یکسری مشکلی را که پیش آمده حل بکنم، مشکلات دیگری در کنارش پیش آمده. هر مشکلی هم البته زبان مخصوص به خودش را دارد. به هر حال اینها تمام شدنی نیست. سیاستی که بر جامعه حاکم است، بازار بد اقتصادی، مشکل کاغذ، عدم وجود چاپخانه خوب و هزاران مشکل دیگر. اما استقامت، مدارا، صبر و حوصله و از همه مهمتر ارائه کار خوب که به دل مینشیند میتواند رمز ماندگاری باشد.
• واکنشها به “گیلهوا” چگونه بود؟ از داخل استان تا در سطح کشور و برای مشترکان خارج از کشور.
ما اول که منتشر کردیم، طیفی خوشحال شدند و دست مریزاد گفتند. هیچ وقت یادم نمیرود. عصر یک روز تیر ماه ۱۳۷۱ ما مجله را از چاپخانه گرفتیم و توزیع کردیم در شهر. غروب شده بود. تابستان بود و تیر ماه. خوشحال بودم که آرزویم از قوه به فعل درآمده بود. من نشسته بودم و غرق در رؤیاهایم بودم. دیدم یک آقای جوانی آمد با یک شاخه گل و خیلیخیلی با محبت به من تبریک گفت. آن روز من آن جوان را یک نفر ندیدم، بلکه تعداد زیادی همشهری دیدم که آمدند و به من خسته نباشید گفتند. برای اینکه حرفم را ثابت کنم، آن گل خشکیده را که آن بالا است همان گل است که ایشان آورده بود برای من (بالا را نشان میدهد). این گل خشکیده عمرش هجده سال است و این دوست جوان برایم همیشه خاطره است. بنابراین من آن روز تقدیر شدم و به خواسته خودم رسیدم. روزهای بعد که گذشت، یکسری از مخالفتها هم شروع شد و حتی خواستند “گیلهوا” را در نطفه خفه بکنند. بگذریم.. اما در مجموع من کارم را در میان مردم موفق میبینم. چون هنوز هم داریم ارائه میدهیم و هر شماره که دارد منتشر میشود، تعداد مشترکان دارد زیاد میشود.
ما الآن هزار و اندی مشترک داریم که از این تعداد، بیش از چهارصد مشترک خارج از کشور است. مشترکان ما همه گیلانی نیستند، غیرگیلانیها هم هستند. از این غیرگیلانیها برخی استاد دانشگاه، پژوهشگر زبان، فولکلور، قومشناسی و ایندست مسائل هستند. بعضیها به مسائل جامعهشناسی استانها دقیق هستند. بعضیها آن را به عنوان یک نشریه ایرانشناسی میخوانند. آقای خمامیزاده یک اصطلاحی را بهکار برد، گفت: “گیلهوا” نشریه پنج قاره است. در استرالیا و در زلاندنو ما مشترک داریم. کشورهای اروپایی و آمریکایی که متعارف است. کشورهایی مثل لوکزامبورگ، پرتقال یا مثلاً مکزیک و ایرلند که ایرانی و گیلانی کمتر است. اینها همه گیلانیهایی هستند که در آنجا هستند و فوقالعاده علاقهمند هستند. ما یک صفحهای در “گیلهوا” داریم به نام “تاسیانی” که گیلانیان مقیم خارج از کشور در آنجا برای ما مطلب مینویسند. خیلیها مینویسند که اگر این “گیلهوا” نباشد، ما در اینجا هیچگونه رشته الفتی با زادگاهمان نداریم. چون اغلب خانواده و شهر و دیارمان را ترک کردیم. ولی این برای ما کلی مطلب است. انگار گیلان را برای ما میآورید. یعنی واقعاً همان نسیم شمال را میآورید.
• جناب جکتاجی! واقعاً نکتهای برایم محل سئوال است. چطور میشود که “گیلهوا” در هیچکدام از جریانات فکری، سیاسی و فرهنگی حل نمیشود و هجده سال راه خود را میرود؟ پایبند بودن به روزنامهنگاری در طی این سالهای پر آشوب واقعاً کار سختی است
ببینید! من را در مقام قضاوت درباره خودم قرار ندهید. خیلی از چیزها باید در آینده گفته شود. عملکرد آدمها در طول زمان مشخص میشود. پاسخ اینگونه سئوالات را دیگران و جامعه باید بدهند. تاریخ روزنامهنگاری گیلان باید بدهد. واقعیت این است که من زمانی با خودم نشستم و خلوت کردم و حساب این را کردم که چه میخواهم بکنم؟ من که نه جویای نام هستم و خوشبختانه جاهطلبیای در من وجود ندارد. چون آدم خیلی پرکاری هستم، گفتم آخرش این است که سالی چهار تا پنج کتاب بنویسم. خب این هال چه میشود. نویسندگی کار دشواری است. اما در مقابل کار روزنامهنگاری کار بسیار سادهای است. چون شما مینشینی در خلوتی یا کار میدانی میکنی یا تحقیقات میدانی میکنی و بعد هم پاکنویس میکنی. ولی کار روزنامهنگاری امان آدم را میبرد. شما باید از هر رشته علمیای ناخنکی بزنی و چیزی بدانی. من حساب این را کردم که ما گیلکها عقب افتادیم. مشکل عدم شناخت هویت داریم. با خود گفتم که حالا که یکی در این وسط دوزاریاش افتاده، چه بهتر که شهید این راه بشود. میدانگاهی درست کردم تا با دوستان کار را آغاز کنیم. من دیدم که این ارضایم میکند. از خود گذشتن و به جمع پیوستن.
• تصمیمی برای تغییرات در مجله ندارید؟ گیلهوای آینده هم همینطور خواهد بود؟
سئوال خوبی است. من “گیلهوا” را از آن مردم میدانم، نه خودم و هرگونه تغییراتی در آن بسته به مطالبات مخاطبانش است. یکسری مسائل هست که ما باید منتظر باشیم تا آن فرصت پیش بیاید. مثال برایتان میزنم. یکی از اهداف ما، مکتوب کردن ادبیات گیلکی بود. گویشهای مختلف داریم و ما میخواهیم ادبیات گیلکی را عرضه کنیم. به خاطر دارم سال اول، یکسری مباحث بسیار ضروری را مطرح کردیم، برای اینکه ادبیات گیلکی را با یک لهجه معیار بنویسیم و یک زبان مشترک ادبی برای گیلکی ایجاد کنیم. ولی از همه طرف به ما انتقاد شد و مانع شدند. در نتیجه من احساس کردم که جامعه و بستر آماده نیست و دست نگه داشتم. اما الآن احساس میکنم مخاطب من که ده سال پیش نمیخواسته مسأله را بپذیرد، الآن آماده پذیرش است. بعضی از مسائل است که ما آن را میخواهیم مطرح کنیم، ولی زمینهاش آماده نیست. بنابراین آینده “گیلهوا” برمیگردد به مخاطب. من به نسل جوانی که مخاطب “گیلهوا” شده دل بستهام.
• جناب جکتاجی! بالای سرتان عکس میرزاست و روی میز هم مجسمهاش است. به نظر میرسد که به میرزا علاقه خاصی دارید. میخواستم بدانم میرزای جکتاجی کدام میرزاست: روشنفکر، مقدسمآب، یاغی و یا …
میرزا همیشه اسطوره، قهرمان، آزادیخواه، وطندوست و مبارز بوده. هیچ وقت یاغی نبوده، هیچ وقت خشک مقدس نبوده، سرش را در راه استقلال و آزادی میهنش گذاشت. شاید گاهی اوقات فکر میکنم که من هم یک میرزای مطبوعاتی هستم. آن حس وطندوستی، آزادیخواهی و در خدمت مردم بودن و روشنفکریاش برای من الگو بوده و هنوز هم هست./لاهیگ
دوستان عزیز گیلانیان!
آیا این مصاحبه که با سبک اختصاصی “لاهیگ” ویرایش و در آن بازنشر شده است و شکل ظاهری سئوال و جوابها نیز کاملاً از “لاهیگ” و بدون هیچ تغییری کپی پیست شده است (http://www.lahig.ir/fa/pages/?cid=3610)، مشمول نقض غرض نقدنامه خودتان در یادداشت ”شمال نیوز” و ”لاهیگ” هم ”گیلانیان” میخوانند، نیست؟! پس “گیلانیان” هم بله!!!!!
سرکار خانم شاه محمدی
منصف باشید !
چگونه است که لاهیگ مطالب فرستاده شده توسط نویسندگان محترم به گیلانیان برای انتشار ، را بی کم و کاست منتشر می نماید و نام گیلانیان را قلب کرده و نام نویسنده و یا نشانی وبلاگش را در ذیل منبع می نویسد ؟!
مانند این مطلب ( http://www.lahig.ir/fa/pages/?cid=4152) که نویسنده به نشانی گیلانیان جهت نشر میل نموده و مدیریت گیلانیان ( http://guilanian.ir/index.php/1390/06/2701 ) آن را جرح و تعدیل نموده و لاهیگ آن را باز نشر نموده است ؟!!!
اگر کفگیر گردانندگان لاهیگ برای تهیه و نشر مقالات به ته دیگ خورده لطفا با گپی ، پست نمودن مطالب گیلانیان آنهم بی رعایت امانت و ذکر منبع اقدام نکنند و قوانین حاکم بر رسانه را رعایت نماید تا ما نیز به آنها تاسی کنیم
پاینده باد ” گیله وا ” و تشکر از این مطلب زیبا .