Friday، 21 March 2025 | جمعه، 01 فروردین 1404
1 2

این روزها ...

چاپ کد خبر: 1169 |

آن روز شاد و خرسند پس از دریافت اولین حقوق کارمندی که به بهایش جان را در طبق اخلاص تقدیم ارباب رجوع نموده خرامان خرامان مسیر اداره تا منزل استیجاری که برای آن هم تمامی دار و ندار بعلاوه طلاهای عیال را  پرداخته بودیم پیاده می آمدیم تا انشاالله تعالی فی قوت لا اله الا الله به خانه برسیم و عیال در را وا بنماید و ما در پس آن صحنه رویایی از شمارش اسکناسهای دو هزاری  کلی کیفور شویم و دوتایی از سر بی تابی چو کفتران شکرشکن دل دلداده یک دل سیر بخندیم و الی ما شاء الله نقشه بریزیم برای آن چیزهایی که از قدیم گفته اند : وصف العیش نصف العیش

یادش بخیر تمام متاهلین آن یکسال اول را که تازه از تجرد به تاهل ره یافته اند به خوبی به خاطر دارند سالی بس خرم و نیکو خصال که تو خوش نداری لحظه ای از آن کسر گردد.فی المثل آب میخور ی طعم نوشابه میدهد  دود اگزوز ماشینها ی وطنی که هنوز به یورو 4 نرسیده اند برایت رایحه عطرهای پاریسی را زنده میکند و در انتها نان خشک ،گوچه و اندکی تخم مرغ آب پز برایت طعم کباب میدهد در شاندیز که آن هم پدیده ای شده برای خودش.

حال در نظر بگیر  این آخریها  هر دو  ماه یکبار مفت مفت پول یارانه هم به حسابت میریزند و پول نان هم جدا و جمیع این سرخوشی هاست که زندگی ات را میکند در ردیف  زندگی سیندرلا و دیو و دلبر و ایضا سفید و برفی و هفت کوله و تمام این خزعبلاتی که از کودکی فراماسونهای والت دیزنی به اسم رویای کودکی در چشممان کرده اند .

فقط این میانه شانس بیاوری در این گیرو دار عشق و عاشقی قبض آب و برق و گازت از راه نرسد که اگر وار رسد زندگیت میشود  مثال ارباب حلقه ها...

الغرض آنروز از ابتدای روز تا آن لحظه مدام مثل زعفرانی که قدیم در هاون میکوفتند حدفاصل اسکناسهای تا خورده و افکار ی که از سخنان مادر جان سرچشمه میگرفت کوفته میشدم که حال چون دستمان در جیبمان میرود و کلاهمان پشم دولت دارد باید مردانگیمان را یکسره به همه نشان دهیم و با اولین حقوف کارمندی چیزی بخریم و به خانه رویم که حساب دستشان بیاید  ما دیگر مرد شده ایم و بین سران سری درآورده ایم و فص علی هذا که خود بهتر میدانبد . در این وانفسای ذهن آشفته ام ناگاه جمال  میوه فروشی سر کوچه عیان گشت و ما چون مردمان بومی جزایر گولاگولا هاج و واج از نظاره کلهم میوه ها که بی توجه به نرخ  هدفمندی یارانه ها  به زیر نور لامپها می زدند و می رقصیدندبه داخل مغازه روان شدبم و از میان میوه ها در میان پاکتی که به انفاق *صاب مال* نمیدانیم کی و کجا به دستمان داده شده بود اندکی موز چکیتا و مشتی سیب استخوانی و کمی پرتقال ساری چپاندیم و ره به سوی دخل گشودیم و با ادبی برآمده از  نشستن بر سر سفره بابا و ننه معروض داشتیم که جانا چند میشود؟ مرد مغازه دار کمربند را که حالا به زیر شکم برآمده اش چون نداری همسایه ها به زیر بلندی نمودارهای پیشرفت و رسیدن به دروازه های مکتب ایرانی مخفی شده بود  جهت هارمونی اعضا و موزونی جوارح به اوج کشید و پس از اندکی محاسبه به سخن برآمد که جانا قابل ندارد بیست تومان قلبم تیرکشید و مخم صوت.به چار ستون نحیفم سونامی افتاد و رنگم همچو گچ سفید شد که بیست تومان یعنی بیست هزار تومان ؟یعنی دو روز حقوقممان؟ آخر مگر چندی موز و کمی سیب و خرده ای پرتقال چه جمعی است که حاصلش بیست میشود ؟ تازه فهمیدم آن روز به عهد شباب و دوره کودکی که بی حساب و بدون کتاب از جیب ابوی خرج چه و که می کردیم یک من ماست چقدر کره پس میداد و امان از زمانه ما  که چقدر تاوان سنگینی دارد مرد بودن .

آسمان هم قاطی کرده بود و رعد و برق برایم شاخ و شانه میکشید. سنگینی میوه ها آزارم میداد در راه به عکس شهید که آن هم رنگ و رویش رفته بود خیره شدم و با صونی جلی گفتم این بود آرمانهای ما؟

همرسانی کنید:

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان