Thursday، 23 January 2025 | پنجشنبه، 04 بهمن 1403
1 2

اختصاصی گیلانیان : توضیح - در اسفند 90 که توفیق زیارت عتبات عالیات حاصل شد طبق عادت خبرنگاری مشاهدات سفر به رشته تحریر درآمد و در نهایت به صورت یک کتاب سفرنامه تدوین شد و نامش را " سفر به مسلخ عشق" گذاشتم . چون برخی از گزارش ها ناقص بود لاجرم در فروردین 91 مجددا عازم عتبات عالیات شدم و در حد توان سفرنامه را تکمیل و آماده چاپ نمودم و مجوزهای چاپ اخذ شد که به دلیل مواجهه با گرانی کاغذ چاپ آن را به بعد موکول نمودم .

در آستانه ماه محرم بخشی از این کتاب را با نام " معجزات حضرت عباس (ع) " انتخاب و منتشر نمودم و اینک در آستانه اربعین حسینی بخش دیگری از کتاب را " موکب های حضرت امام حسین (ع) " را برای نشر انتخاب نمودم باشد که مقبول سید و سالار شهیدان قرار گیرد . ان شاء الله .

التماس دعا - حسین لطفی

دوطفلان مسلم به کربلا 38 کیلومتر - ساعت 11 صبح 

در طول راه مسیب (دو طفلان مسلم) به کربلا ساختمان های زیادی با نام (موکب) با شکل و ظاهرمتفاوت به چشم می خورد. برخی کپری، بعضی اتاقک نسبتا بزرگ و تعدادی به صورت مغازه و تعدادی هم به صورت ساختمان شکیل و وسیع یک طبقه و دو طبقه ای بود که در کنارش سرویس های بهداشتی متناسب با نوع ساختمان وجود داشت از کپری گرفته تا کیوسک های فایبر گلاس به تفکیک مردانه و زنانه و هر کدام از موکب ها نیز نامی داشتند.

فلسفه وجودی این موکب های جور واجور را پرسیدم. روحانی کاروان گفت: در مسیر نجف به کربلا بیش از دو هزار موکب وجود دارد که در حقیقت (موکب) همان هیأت سوگواری است که در ایام عزاداری جمعیت مسلمان عراق از این اماکن بصورت دستجمعی و با پای پیاده به سوی کربلا حرکت می کنند و گروهی از این عزاداران نیز در این موکب ها می مانند تا زواری که باید از اینجا بگذرند پذیرائی کنند.

تفاوت ساختمان (موکب)ها برای این است که افراد هیأت با توجه به وضعیت مالی خود اینها را ساخته اند؛ فقرا کپری ، متوسطین دکه و مغازه و متمولین ساختمان های یک طبقه و دو طبقه با تمام امکانات رفاهی ساخته اند. نکته جالب در مورد فقرای جامعه این است که آنان در طول سال از قوت لایموت خود ذخیره می کنند تا بتوانند در این ایام از زوار امام پذیرائی کنند.

کربلا - ساعت 12.25

وارد محدوده شهر کربلا شدیم. کمی که طی طریق کردیم راننده به زبان عربی نمای ضریح حضرت عباس را که از دور نمایان بود به زوار نشان داد و صدای صلوات همه را بلند کرد و من همچنان به آن نگاه نکردم تا در اولین دیدار اگر تحت تأثیر قرار نگرفتم و دستپاچه نشدم بلکه بتوانم خواسته ام را بیان کنم.

در طول مسیر بحث این بود که هتل از حرم دور است یا نزدیک؟ کسی جواب این سؤال نمی دانست. اگر دور است آیا هتل مینی بوس برای ایاب و ذهاب دارد یا نه؟ همه نگران دوری و نزدیکی هتل به حرم بودند تا اینکه اتوبوس از مسیر اصلی خود خارج شد و آنهائی که این سفر را تجربه کرده بودند دوری هتل از حرم را اعلام کردند که نگرانی های همه آشکار شد؛ برخی دلخور و گروهی مغبون بودند و چاره ای جز تحمل وجود نداشت.

بالاخره اتوبوس ساعت 11.30 در خیابان رکن البستان جلوی هتل میثم التمار توقف کرد و امر به پیاده شدن زوار نمود. علیرغم اینکه یقین شده بود که هتل از حرم فاصله دارد مع الوصف همه چشم ها در جستجوی یافتن مناره و گنبد حرم امام حسین (ع) بود بلکه این فاصله را بتوان پیاده طی طریق کرد.

در همین گیر و دار در حال پیاده کردن اسباب و اثاثیه بودیم که سر و کله یک پلیس بد اخلاق پیدا شد و دستوراتی را می داد که کسی حوصله شنیدنش را نداشت و پلیس نیز به خاطر این کم محلی همگان عصبانی بود. وقتی مدیر کاروان گفت پلیس می گوید ساک ها را باید در گاراژ آن سوی خیابان تخلیه نمایید حرف و حدیث های زوار فراموش شد و همگی به ساک ها چسبیدند و در یک طرفه العین آن ها را خالی و به داخل هتل بردند و راننده ماند و پلیس عصبانی دیگر از نتیجه مشاجره پلیس و راننده اطلاعی ندارم که به کجا رسید و آیا راننده جریمه شد یا خیر؟

ظاهر هتل با هتل نجف زمین تا آسمان فرق داشت و خیلی آراسته تر بود و از بوی مشمئز کننده آنجا خبری نبود.

مدیر کاروان به کمک روحانی کاروان سریعا اتاق ها را مشخص و کلید اتاق ها را تحویل زوار داد تا ساک ها را به اتاق ها منتقل کنند و به نماز و نهار مشغول شوند و برای ساعت 3.45 دقیقه برای تشرف به حرم آماده باشند.

ساعت 3.45 دقیقه بعد از ظهر

همگی سوار بر مینی بوس به سمت حرم راه افتادیم . پس از طی مقداری از خیابان رکن البستان گردش به چپ کردیم و وارد بلواری شدیم. حدود یک کیلومتری که جلوتر رفتیم به یک بازرسی بزرگ رسیدیم.

این بازرسی مسقف تمام عرض بلوار و حتی پیاده رو را هم شامل می شد و حدود 50 متر طول داشت و در عرض سواره رو حدود 10 متر ارتفاع داشت و این فاصله را با نرده های موازی برای خودرو ها مسیر موازی درست کرده بودند و دارای سقف قوسی شکل بود که دو طرف قوس به سمت پیاده رو بود و ارتفاع سقف در پیاده رو ها پایین تر از سقف سواره رو بود و حدود 7 یا 8 متری می شد که با شیب ملایم به سمت خارج از پیاده رو ادامه داشت و خودروها را با سیستم الکترونیکی کنترل و اجازه عبور دادند.

البته از چند ده متر مانده به این بازرسی در سمت راست بلوار منطقه نظامی قرار داشت که با دیوار پیش ساخته بتنی سه متری محصور بود و تا حدود یک کیلومتر که به یک پیچی منتهی می شد ادامه داشت.

پیچ مذکور خروجی بلوار و دارای سیطره بعدی بود؛ معبر باریک و براحتی قابل کنترل بود. بعد از این بازرسی با گردش به راست وارد یک محدوده وسیع تری که در اصل خیابان دیگری به نام «امام مهدی (ع)» است وارد شدیم و مستقیم از عرض خیابان گذشتیم و وارد خیابان دیگری به نام «باب البغداد» شدیم که در مدخل آن نیز بازرسی قرار داشت.

دو مناره در نزدیکی ما به چشم می خورد ، مدیر کاروان گفت آن مناره ها متعلق به حرم حضرت عباس است. همگی صلوات فرستادند و طبق معمول ذکرها و خواسته ها بود که برلبان زوار جاری بود. حدود پنجاه متری که جلو رفتیم مینی بوس توقف کرد و زوار را دعوت به پیاده شدن نمود.

همگی پیاده شدیم. مدیر کاروان گفت: این تابلو را به خاطر بسپارید؛ هتل (دله آل البیت) را فراموش نکنید، این جا را نشان کنید، ما از این ببعد اینجا پیاده و سوار می شویم. بعد سمت قبله را نشان داد و گفت: همه با هم به سوی بین الحرمین می رویم. آن وقت به اتفاق روحانی کاروان که پیشاپیش زوار حرکت می کرد به سوی هدف راه افتادیم.

مناره ها لحظه به لحظه نزدیک تر و بزرگ تر می شدند و قبل از آن دیوار بلند و پرده ای دور تا دور آن روی داربست آویزان بود. همه نگاهها به مناره و ساختمان در حال بازسازی بود و با شتاب و بدون توجه به اطراف پیش می رفتند که ناگهان صدای مدیر بلند شد: بایستید تا بازرسی شوید.

در نوبت بازرسی ایستادیم. اینجا بود که متوجه شدیم در چند متری حرم قرار داریم و باید بازرسی بدنی شویم تا وارد محدوده حرم شویم.

بازرسی در فاصله حدود 20 متری حرم حضرت عباس قرار دارد. در عرض دو طرف پیاده رو و حتی بخشی از خیابان دیوار داشت و بقیه سواره رو را با مانع  بتنی کوتاه مسدود و در سمت چپ سواره رو دکه ای و بین دکه و دیوار راهروئی وجود داشت.

آقایان در داخل این دکه که از سه طرف باز بود بازرسی می شدند و خانم ها بعد از عبور از آن راهرو باریک در داخل کانتری که چند قدم جلوتر قرار داشت بازرسی می شدند .

از بازرسی گذشتیم و وارد خیابان شدیم ؛ حرم حضرت عباس (ع) کاملا در مقابل بود. علاوه بر خیابانی که در آن قرار داشتیم خیابان دیگریی در سمت شرق حرم وجود داشت و حرم را در قسمت دو بر می کرد. دو طرف بنای حرم دارای داربست داشت و پرده ای بزرگ و پهن از بالای داربست آویزان کرده بودند تا بهنگام کار مزاحم عابرین نشود و بسته های سنگ مرمر و آجرهای فشاری با مارک ایرانی و سایر مصالح به وفور در داخل خیابان به چشم می خورد.

خیابان باب البغداد از اینجا به طور قوسی شکل به سمت راست - غرب - کشیده می شد. بخش در دست احداث حرم چند قدمی بیشتر با ما فاصله نداشت ولی درب ورودی چند متر جلوتر بود و دو کانکس به موازی ساختمان بین خیابان و در ورودی و کفش کن قرار داشت.

تصورم این بود که اول به زیارت حضرت عباس خواهیم رفت و از اینجا اجازه ورود به حرم حضرت ابا عبدالله را خواهیم گرفت.

در ادامه مسیر از دو کانتنر گذشتیم و به یک ورودی که دارای نگهبان بود، رسیدیم و قبل از ورود مناره های حرم حضرت ابا عبد الله در سمت راست قابل دیدن بود ، بدون بازرسی از بازرسی گذشتیم و وارد محوطه ای شدیم که برای همه آشنا بود و بارها و بارها آن را در ایام تاسوعا و عاشورا از طریق تلویزیون دیده بودیم. پس از سلامی از راه دور به حضرت عباس (ع) قرار شد ابتدا به حرم حضرت ابا عبدالله برویم، سپس به اینجا برگردیم.

چند قدمی که دور شدیم و گردش به راست کردیم دقیقا داخل محدوده شرقی بین الحرمین قرار گرفتیم و حرم حضرت امام حسین (ع) در انتهای محدوده و در بخش غربی این محدوده و در روبروی ما قرار داشت؛ سلام کردیم. به نظر رسید حرم حضرت ابا عبد الله (ع) در محل پستی قرار دارد و هر چه نزدیک تر می شدیم بنا بزرگ تر به نظر می رسید.

بله اینجا بین الحرمین است. مکانی که تلویزیون بارها و بارها صحنه عزاداری شیعیان را در این محوطه نمایش می داد؛ با دو ردیف نخل و سایبان های بین نخل ها.

بین الحرمین از شرق به غرب امتداد دارد و این محدوده را با کاشتن میله های کوتاه در فاصله های معین به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کرده اند و بین میله ها بر روی یک چهار پایه فلزی کوتاه فلاسک های آب خوردن گذاشته اند.

بعبارت بهتر بین الحرمین یا زمین واقع بین دو حرم شریف از شرق به غرب کشیده شده و بارگاه ملکوتی حضرت اباعبدالله در غرب و بارگاه نورانی حضرت عباس در شرق آن قرار دارد.

جمعیتی نه چندان زیاد در بین الحرمین حضور داشتند و زوار ما به دیوار صحن غربی حرم اباعبدالله و بر بالای آن بخشی از گنبد و مناره بارگاه امام دیده می شد چشم دوخته بودند.

آهسته، آهسته به سمت حرم اباعبد الله حرکت کردیم. در این لحظاتی که به حرم نزدیک می شدم نمی دانم به دنبال چه می گشتم و چه چیزی می خواستم.

اگر مبالغه نباشد من در مسایل توصیفی تا حدودی توانائی در خود سراغ دارم ولی در این جا و این حالت انگار مشاهداتم در ذهن ثبت نمی شد، فقط نگاه بود و نگاه. هر چه از طریق چشم به ذهن منعکس می شد انگار حافظه تمایلی به ثبت و ضبط آن نداشت و می خواست تمام حواس را فقط برای دیدن در چشم متمرکز کند. نمی دانم چرا نگاهم فقط به دیوار حرم متمرکز بود و اصلا گنبد و مناره را نمی دید.

خورشید از پشت حرم می تابید و سایه خود را بر دیوار مقابل حرم حضرت ابا عبد الله (ع) انداخته بود. حرم انگار در یک پستی قرار داشت؛ هر چه به آن نزدیک تر می شدیم دیوار مقابل بلند و بلندتر می شد تا در مقابل حرم و انتهای سایبان رسیدیم توقف کردیم. سمت راست ساختمان حرم در دست بازسازی بود فقط تردد از مقابل و سمت چپ ما جریان داشت.

همه کاروانیان رسیدند؛ روحانی کاروان اذن دخول را خواند، سپس کفشداری و در ورودی خانم ها و آقایان را مشخص کرد و قرار گذاشت پس از ورود به داخل صحن، در نقطه ای بین این دو در منتظر بمانیم تا همگی به گروه ملحق شوند.

خانم ها از باب الحاجات که در مقابل ما قرار داشت و آقایان قرار شد از باب الشهدا که حدود 20 متری از این باب به سمت جنوب قرار داشت به داخل حرم وارد شوند. حرکت کردیم و کفش ها را تحویل دادیم و به طرف حرم رفتیم.

با گردش به راست وارد کوچه ای باریک و تنگ و کوتاهی شدیم؛ سمت راست، دیوار حرم و سمت چپ، دیوار کاذب قرار داشت؛ حدود 9 متری گذشتیم و به بازرسی رسیدیم که حدود یک سوم معبر را در اشغال داشت. پس از بازرسی حدود 4 متر سطح مسطح را طی کردیم و وارد یک سرپائینی به طول 9 قدم شدیم و بعد از آن به یک سطح صاف و مسطح دیگری به طول 4 قدم رسیدیم که در بزرگ ورودی در این نقطه قرار داشت. دری به عرض حدود 3 متر با صلابت و هیبت.

هرکس به طریقی این در را زیارت می کرد. برخی آن را لمس و به سر و روی خود می مالیدند، عده ای پس از بوسیدن دو طرف صورت خود را به آن می مالیدند و بعضی نیز که مسیر را خلوت می دیدند قبل از آستانه درب زانو می زدند و آن را می بوسیدند و گاهی نیز سجده می کردند. بالاخره هر کس به طریقی ارادت قلبی خود را نشان می داد.

پس از درب بزرگ حدود 2 متر سطح صاف را ادامه دادیم و به یک سرپائینی رسیدیم که 20 قدم طول به سمت پائین داشت و پس از عبور از سطح شیب دار قدم بر روی تک پله قبل از صحن گذاشتیم که باید بعد از آن وارد صحن حضرت می شدیم.

چهارشنبه 10/12/90 -  ساعت 4.30  - ورود به حرم ابا عبدالله (ع)

لحظه ای روی پله مکث کردم تا پیش رو و اطرافم را خوب ببینم؛ دنیای تازه و با عظمت و بزرگی در مقابل دیدگان من قرار داشت. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که براستی اینجا همان گودال قتلگاه است؛ چون همچنان در گودی قرار دارد، گودالی که دیگر میدان کارزار نیست و هلهله دشمنان و شیهه اسبان به گوش نمی رسید و از نیزه و شمشیر شکسته ها و خیمه های سوخته اثری نبود و نشانه ای از میدان کارزار عاشورا دیده نمی شد و صدای العطش کودکان به گوش نمی رسید بلکه آنچه به گوش می رسید صدای صلوات از یک طرف و صدای یاحسین، یاحسین از طرف دیگر بود.

انگار وارد بهشتی شده بودم که نمی دانستم کجا و کدام سمت را ببینم و به کدام جهت بروم. هر چه بود عمیق و جذاب و زیبا بود ولی من درک درستی از آن همه عظمت را نداشتم، احساس می کردم چشمم هیچ جا، جز روبرو که به من نزدیک بود نمی بیند . گیج و منگ روی پله مانده بودم و نمی دانستم چه باید بکنم ، همه قرار و مرارهای قبلی را فراموش کرده بودم که یکی به من گفت یاران ما آنجا هستند. کجا ؟ همه جا مثل هم بود. خجالت می کشیدم دو باره از ایشان بپرسم کجا هستند، حتی با دست نشانم داده بود باز متوجه نشده بودم. به ناچار دنبالش راه افتادم تا به نقطه تجمع رسیدم.

روحانی کاروان منتظر همراهان بود از مدیر کاروان خبری نبود، پس از لحظه ای او را دیدم که دم در ورودی خواهران ایستاده تا آنها را به این سو هدایت کند. همگی وسط صحن شرقی، رو به دیوار حرم نشستیم که ابتدا و انتهای آن دو درب قرار داشت و مردم زیادی از خانم ها و آقایان پای دیوار رفت و آمد و از آن دو درب ورود و خروج می کردند و من با نگاهم در جستجوی یافتن ضریح امام بودم که جز دیوار منقوش و زیبا چیز دیگری نمی دیدم .

دلم از شوق دیدار مرقد امام داشت از سینه ام بیرون می آمد. بی تاب بودم، نه یارای رفتن داشتم و نه توان ماندن و نشستن؛ خواستم بدون رعایت آداب و ترتیب از گروه جدا شوم و خودم را به ضریح برسانم که تک روی را جایز ندیدم؛ با خودم در مورد رفتن و ماندن در جدال بودم که صلوات حاضران به دادم رسید و تسکینم داد و مرا از تردید بیرون آورد. به خود نهیب زدم صحبت های روحانی کاروان می تواند زمینه ساز زیارت با معرفت باشد. بالاخره لازم دیدم بنشینم و صبر پیش گیرم.

روحانی کاروان شروع به توضیح دادن کرد. در مکانی که نشسته ایم پایین پای امام حسین (ع) است. مسیر سمت راست، مسیر خانم ها و مسیر سمت چپ، مسیر آقایان است. از هر دو مسیر که قصد ورود به حرم کنیم، بعد از رواق به مزار شهدای کربلا، یعنی 72 تن می رسیم که با پنجره از سمت آقایان و خانم ها مشخص است و پس از آن وارد حرم اباعبد الله (ع) می شویم. ضریح مطهر شش گوشه دارد که دو گوشه در ابتدا و باریک تر از ضریح مبارک است و به راحتی قابل تشخیص است، این محل، قبر علی اکبر است و در پایین پای پدر قرار دارد و علی اصغر قبری ندارد چون روی سینه پدر قرار دارد. زیارت جایز است به گونه ای باشد که از پایین پای ابا عبد الله باشد.

اولین روایت از حضرت موسی بن جعفر (ع) است که فرمود: هر کسی عارف به حسین باشد و ابا عبدالله را بشناسد و امام را با معرفت زیارت نماید خدواند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد .

امام صادق (ع) فرمود : فردای قیامت وقتی مردمان طول تاریخ به صف می شوند و چشمشان به جایگاه زائران امام حسین (ع) می افتد، حسرت می خورند چرا در دنیا از زائران اباعبدالله نبودند.

بنابراین ارزش زیارت و مسئولیت خود را بدانیم و وقتی از این جا رفتیم مواظب خود باشیم و از چشم و پا و گوش خود مراقبت کنیم. کاری نکینم که دل مولا امیر المومنین (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را بشکنیم؛ چون هر قدم و عمل شما خریدار دارد و روی بال فرشتگان قدم می گذارید، خدا خریدارش است. وقتی به وطن بر می گردیم از گرانی و ارزانی دلار و ارزش پول ما و غیره و غیره نگوییم، از عظمت، بزرگی و صفای امیر المومنین (ع) و امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) تعریف کنیم؛ نباید مجلس ما را آلوده به حرف های دنیائی کنیم؛ بلکه باید از مناطق و اماکن دیدنی و زیارتی که باعث صفای باطن و دل هست برای مردم سخن بگوییم.

روحانی کاروان ادامه داد : تا اینجا که زیارتنامه ها را با هم خوانده ایم و اینجا هم زیارتنامه وارث را با هم بخوانیم.

مشغول خواندن زیارت شدیم. من همچنان در فکر مرقد مطهر بودم، بی اراده سرم را به آسمان بلند کردم که آقا را صدا کنم، چشمم به پنجره های بالای دیوار مقابل افتاد که از پشت شیشه گنبد آقا را دیدم. اشکم سرازیر شد و دیگر در خود فرو رفتم و باکی نیست که بگویم دیگر از دعا چیزی نفهمیدم چون در حال مجسم کردن صحرای کربلا بودم که صدای صلوات همراهان رویای شیرینم را از من گرفت و متوجه شدم که دعا تمام شده است و باید برای زیارت برویم و همه در حال بلند شدن بودند که منهم به تبع آنان بلند شدم و راه افتادم.

همه نگاهها متوجه در ورودی حرم بود و من بدون اینکه زیر پایم را ببینم، نمی توانستم چشم از در ورودی آقا بردارم، آهسته، آهسته جلو رفتم؛ هر لحظه که به در نزدیک تر می شدم ضربان قلبم بیشتر می شد تا اینکه به در رسیدم و به زحمت دستم را به سویش دراز و آن را لمس کردم طوری دلم آرام گرفت که انگار روی آتش آبی ریخته باشند، احساس سبکی کردم بهمین دلیل بی اراده در را بوسیدم و صورتم را به در چسباندم، خنکی درب را با تمام وجود احساس کردم و خنکم کرد؛ ایستادم، نفسی چاق کردم، نگاهم را به رو برو دوختم. راهرو بود و حضور مردم. عده ای چند متر جلوتر به دیوار چسبیده بودند و عده دیگری کمی دورتر در تردد بودند و ضریح کوچکی در انتهای راهرو به چشم می خورد. ابتدا فکر کردم ضریح آقا ابا عبد الله (ع) است ولی خوب که نگاه کردم آن شکوه وصف شده را ندیدم و به دلم ننشست که قبول کنم مرقد شریف امام باشد، بسویش حرکت کردم.

از رواق اول که حدود 4 متر عرض داشت عبور کردم و چند قدمی هم از دیوار دوم گذشتم، پنجره ای نقره ای در داخل دیوار در سمت راست من قرار داشت، نظرم را به خود جلب کرد. این همان آرامگاه شهدای 72 تن کربلا بود. دستم به پنجره رسید؛ فشار زوار از جلو سبب شد که پشتم به پنجره قرار بگیرد ولی چون دستم جدا نمی شد به آن تکیه کردم و پشتم به پنجره رسید، نمی دانم چه شد که ناگهان به یاد زهیربن قین افتادم که در ظهر عاشورا بهنگام نماز ظهر در مقابل تیرهای دشمن ایستاد و خود را سپر تیرهای دشمن کرد تا امام نمازش را بخواند.

درود خدا بر تو میر باقری که با ساختن سریال مختار و نمایش این بخش از واقعه صحرای کربلا، زندگی، شهامت و شجاعت و امام دوستی زهیر را به نمایش گذاشتی!

فشار موج جمعیت اجازه ماندن بیش از این را نمی داد. به سمت جلو رفتم. بعد از چند متر به دو در بزرگ که در کنار هم قرار داشت، رسیدم. تا این لحظه مرقد مطهر امام قابل رؤیت نبود.

چون در مسیر ایاب و ذهاب قرار داشتم فشار جمعیت مرا به جلو راند و من ناخواسته در کنار ستون بین دو در ورودی حرم قرار گرفتم. برای حفظ خودم ستون را گرفتم و به سمت راست برگشتم. ضریح امام در مقابل بود. این ضریح امام بود، نه آن که اول دیده بودم.

نمی دانستم چه باید بگویم ، فشار جمعیت از یک طرف، استرس دیدار از سوی دیگر باعث شد همه دعا و ثنا از خاطرم محو شود. مانده بودم چه بگویم که به یاد سلام مرحوم پدر افتادم که همیشه می ایستاد و گردنش را کج می کرد و دست راستش را تا حدودی بالا می آورد و انگشت اشاره را به جلو می گرفت و می گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله ، السلام علیک یابن فاطمه الزهرا ، السلام علیک یابن علی مرتضی ... منهم سلام پدر را تکرار کردم و اینجا بود که پدرم را در کنارم احساس کردم که عاشق علی و اولادانش بود و جایش را در کنارم خالی کردم و یک بار هم به نیابت او این سلام را تکرار کردم.

به نظر آمد که ضریح مبارک از شدت زیبائی به زائرانش لبخند می زند. خیلی روشن و شفاف و شاداب و مفرح بود. کمی آرام گرفتم و بر خود مسلط شدم.

همینطوری که دستم به ستون وسط دو در بود نگاهی به آن کردم، همه خانه ها از هر طرف که باشد یک در بیشتر ندارد چه حکمتی است که ورودی امام دو در به فاصله کمی از هم دارد؟ فاصله دو در را وجب کردم، سه وجب بیش نبود و هر طرف آن دو لنگه در بزرگ به عرض حدود 3 متر قرار داشت. به نظرم رسید در خانه بزرگی چون امام حسین (ع) باید بزرگ باشد تا مهمانان بدون مشکل وارد شوند ، بسم الله گفتم و وارد شدم.

جهت ادای احترام و رعایت آداب به سمت راست رفتم تا زیارت را از آخرین قسمت پایین پا شروع کنم. عده ای پای دیوار به صف ایستاده بودند تا مثل من زیارت شان را از پایین پا آغاز کنند، خواستم به داخل صف بروم و نوبت را رعایت کنم ولی ناگهان فشاری از پشت سر مرا به جلو راند و به آسانی دستم به ضریح حضرت علی اکبر (ع) رسید. زیارت کردم، بوسیدم، به عقب کشانده شدم. شاید این توفیق پاداش یاد پدر بود که امام مرحمت فرموده بود.

وقتی یک بار دیگر به آنانی که در پای دیوار به صف ایستاده بودند نگاه کردم ، نگاه نافذ و سنگینی بر روی خود احساس کردم که تا عمق جانم نفوذ کرد، نمی دانم این نگاه اعتراض بود که چرا خارج از نوبت زیارت کردم و یا نگاه تعجب که چگونه در میان این همه جمعیت اینقدر سریع دستم به ضریح رسید. در هر صورت از خودم خجالت کشیدم و سعی کردم از زیر فشار آن نگاه فرار کنم که ناگهان جلوی من راهی به ضریح آقا امام حسین (ع) گشوده شد و بی اراده به ضریح چسبیدم.

اگر چه عقیده ای به آستان بوسی و چسبیدن به ضریح را با مشقت خود و دیگران ندارم ولی نمی دانم چرا نتوانستم در اینجا مقاومت کنم تا ضریح مبارک را به اشک چشمانم آلوده نکنم.

همینطور تا بالاسر ضریح امام رفتم. سیر زیارت کردم، خواستم به عقب برگردم که ناگهان متوجه شدم یکی از همولایتی های من در تلاش رسیدن به ضریح هست ولی چون قدش کوتاه بود نمی توانست، دستم را دراز کردم و بازویش را گرفتم و به طرف خودم کشیدم و جایم را به او دادم. در این اثنا متوجه شدم این شخص همولایتی من نیست، تنها شکل و قیافه او را دارد و این همانی است که در حرم مولا علی (ع) دیده بودم و با این تصور او را به حرم چسبانده بودم.

بر سعادت همولایتی خود حسرت خوردم و یقین کردم که او از صالحان است که در چنین حال و هوائی تا این اندازه در این اماکن مقدسه در نظرم مجسم می شود و یا اینکه خداوند مرا وسیله دسترسی او به ضریح قرار داده است. در هر صورت خوشحال بودم که چنین کاری را در دو مکان مقدس تکرار کردم.

در قسمت بالاسر به دنبال جائی برای خواندن نماز می گشتم که روحانی کاروان را دیدم مشغول نماز بود، جلوتر از او جائی خالی شد و منهم بدون تأمل رسیدم و نماز زیارت را خواندم و دو رکعت نماز والدین و دو رکعتی هم برای سفارش کنندگان و التماس دعاا خواهان خواندم. خواستم بلند شوم که به یاد دوستی افتادم اصرار داشت دو رکعت نماز ویژه برای او بخوانم که انجام وظیفه کردم.

وقتی از نماز فارغ شدم روحانی کاروان در مقابلم ایستاده و منتظر من بود؛ دستم را گرفت و گفت: آرامگاه شهدای کربلا و ضریح علی اکبر و امام (ع) را که زیارت کردی، حالا بیا یک جای دیگری را نشانت بدهم که برای سفرنامه ات خوب است.

با هم از صحن امام خارج و وارد رواق غربی به سمت شمال رفتیم؛ یک ضریح در انتهای رواق به فاصله 4 متر آن طرف تر قرار داشت که تا آن لحظه صحبتی از آن به میان نیامده بود. بر بالای ضریح تابلوی کوچکی قرار داشت که روی آن نوشته بود: (ابراهیم بن مجاب) و زیارتنامه ای هم بر سمت چپ ضریح  نصب بود.

وی گفت: عراقی ها به این شخصیت خیلی عقیده دارند و بسیاری از حاجات خود را از طریق او از خدا می خواهند و مورد توجه و احترام خاص علما نیز هست.

هنوز پای زیارتنامه منصوبه نرسیده بودیم که دیدم عربی تمام بدنش و حتی پشتش را به ضریح می مالد ! زیارتنامه خوانده شد و زیارتی کردیم و برگشتیم .

 زندگینامه ابراهیم بن مجاب

در تحقیقات بعدی در مورد زندگی نامه ابراهیم بن مجاب به مستنداتی رسیدم که چنین نوشته اند:

"نام کامل وی سید ابراهیم بن محمد بن موسی بن جعفر علیه السلام است، او نابینا بود و درکوفه زندگی می کرد و در سال 247هـ ق که المنتصر فرزند متوکل عباسی اجازه داد شیعیان به زیارت کربلا مشرف شوند، به کربلا آمد و درآنجا سکونت اختیارکرد وگویند که چون سید ابراهیم مجاب به کربلا رسید به قبر شریف نزدیک شد و گفت: السلام علیک یا جداه ، از داخل روضه شریفه این ندا برخاست : و علیک السلام یا ولدی. ازآن روز به بعد مردم او را «مجاب» لقب دادند.

هنگامیکه سید ابراهیم مجاب درگذشت او را در صحن آن روزگار دفن کردند و بعدها که روضه شریفه بزرگتر شد محل ضریح سید ابراهیم در رواق غربی واقع شد".

 حبیب بن مظاهر

با روحانی کاروان به عقب برگشتیم و همین مسیر را  به سمت قبله ادامه دادیم و در فاصله کوتاهی به ضریح کوچک دیگری رسیدیم که بر روی آن تابلوی مرقد حبیب بن مظاهر نصب بود . او را هم زیارت کردیم .

بعبارت دیگر در رواق بالا سر ضریح مطهر امام در یک فاصله مساوی در سمت راست و چپ دو آرامگاه دیگری به نام های به ترتیب: ابراهیم مجاب و حبیب بن مظاهر قرار دارد و مرقد حبیب به ایوان طلا نزدیک است و این همان ضریحی بود که بهنگام ورود در انتهای راهرو دیده بودم.

روحانی کاروان گفت این همان مقام وعده داده شده به حبیب است که در واقع در سلام زائر به هنگام  ورود و خروج سهیم است.

ضلع شمالی مرقد ابراهیم بن مجاب و ضلع غربی مرقد حبیب بن مظاهر در بخش خانم ها قرار دارد. از مرقد حبیب که گذشتیم یک دیوار کاذب چوبی به ارتفاع حدود 2 متر بین ضریح حبیب و دیوار بعدی که آنهم حدود 2 متری از ضریح فاصله دارد وجود دارد که سمت آقایان را از خانم ها جدا می کند و به دیوار رواق متصل می شود.

روحانی کاروان با اشاره به بالای دیوار چوبی که بخشی از یک چهار چوب نقره ای در آن سوی دیوار چوبی توی دیوار قرار داشت نشانم داد و گفت: آنجا دری است که به اتاق کوچکی باز می شود، قبلا آن را باز می کردند و زوار یکی، یکی به داخل آن می رفتند ولی الآن بسته هست . آنجا قتلگاه امام حسین (ع) است.

در ادامه مسیر که به دیوار رواق رسیدیم، در سمت راست ما، یعنی سمت شرق قتلگاه شبکه ضریح نصب بود تا زوار بتوانند داخل آن را ببینند و زیارت کنند و روحانی کاروان گفت: این همان قتلگاه امام هست.

در سمت جنوب این اتاق شبکه فولادی مربع شکل دیگری در سمت آقایان قرار داشت که به قتلگاه راه داشت، قدر مسلم دو بر دیگر قتلگاه در سمت خانم ها واقع بود.

فاصله روضه شریفه تا مرقد ابراهیم بن مجاب و حبیب بن مظاهر از هر طرف از ده متر تجاوز نمی کند و فاصله روضه شریفه تا قتلگاه حدود 12 متر بیش نیست.

قرار اولیه روحانی و مدیر کاروان این بود که بعد از زیارت امام حسین (ع) در نماز جماعت مغرب و عشا حرم حضرت ابا الفضل شرکت نماییم و سپس به زیارت بپردازیم ولی شوق زیارت زمان را طولانی و به اذان مغرب متصل کرد ؛ ناگزیر شدیم نماز را در حرم ابا عبدالله بخوانیم. با پخش قرآن سیل جمعیت نمازگزار سرازیر شدند.

به اتفاق روحانی کاروان از این مسیر گذشتیم و وارد صحن جنوبی شدیم و در ابتدای همان صحنی که اولین بار ورود کرده بودیم، نشستیم.

همرسانی کنید:
برچسب‎ها : تیتر اول 2

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان