اختصاصی گیلانیان : در بررسی جراید استان در هفته نامه ای به مطلبی رسیدم که جناب حجت الاسلام حسینی اشکوری اندر تعریف و شیوه اصول و اصولگرائی داد سخن داده و بخشی از صفحه هفته نامه را به موعظه دیگران اختصاص داده بود. بی اختیار به یاد حادثه تلخ به یاد ماندنی ای که روا داشته بود، افتادم و از اینکه چگونه قدرت طلبان، گذشته شان را که باید چراغ راه آینده باشد به دست فراموشی می سپارند و برای کسب قدرت و مسند آینده ای متناسب با زمان برای خود می سازند در حیرت فرو رفتم !
با توجه به تعاریف ایشان خیلی دلم می خواست توجهم را به (ما قال) معطوف و (من قال) را نادیده بگیرم ولی هر چه سعی کردم نتوانستم دلم را به اولی راضی نمایم چون گمانم بر این شد که ممکن است در تشخیص خط یزیدی و حسینی دچار اشتباه شوم که بی اختیار به یاد قصه آشنائی مولانا با شمس تبریزی افتادم و لازم دیدم با طرح آن نمایی از صالح و طالح را ترسیم نمایم .
می گویند وقتی شمس تبریزی و همراهش به قونیه رسیدند گذارشان به مجلس درسی افتاد که علیرغم کلام نغز و ظریف استاد نفوذ کلامش در چهره مستمعینش مشاهده نمی شد.
شمس نتوانست از وسعت علم و رسائی کلام استاد صرفنظر کند به همین دلیل بر آن شد دلیل عدم تأثیر نفسش را جویا شود و اهل خانه اش را برای این منظور اولی دید. پرسان و پرسان به در خانه استاد رفت و از اهل خانه اش جویای دلیل شد. پس از اصرار و انکار فراوان دریافت که وی علیرغم تسلط بی نظیر بر علوم دینی بر اثر امیدواری بیش از حد به رحمانیت خدا گاهی خلاف شرع عمل می نماید.
شمس برای نجات استاد توصیه ای به همسرش کرد که انجام آن موجب چنان تعلق خاطری شد که مولوی دیوان شعرش را به نام شمس تبریزی کرد و الی آخر.
این قصه بی شباهت به افاضات حجت الاسلام حسینی اشکوری نیست که چون در قالب تعاریف منصفانه به دنبال اهداف مغرضانه است فاقد نفوذ کلام است و تنها برای بازیگران یا ورشکستگان سیاسی می تواند مقبولیت داشته باشد که آنهم مصداق قرآنی (فی قلوبهم مرض) را دارند.
زمانی که حجت الاسلام حسینی اشکوری در مسند ریاست رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش استان تکیه زده بود معلمی برای تظلم خواهی شکایتی را علیه اداره متبوعش تسلیم وی نمود و برای اطمینان خاطر بیشتر به وسیله دو واسطه از ایشان درخواست رسیدگی نمود ؛ پس از یک و ماه و اندی التماس ، جوابی که به او داد این بود: این ها به نامه های ما پاسخ نمی دهند، بهتر است شما به تهران مراجعه نمایید !؟
حدود دو سال جنگ بین آن معلم و مدیر کل وقت آموزش و پرورش ادامه یافت که شاید هنوز مدیران مدارس آن زمان جریان نامه ها و شکایات که گاهی برایشان پست می شد، به خاطر داشته باشند. سرانجام مدیر کل وقت آموزش و پرورش از سر استیصال به نماینده ولی فقیه، حضرت آیت الله احسانبخش پناه برد و با دخالت ایشان بین شان آتش بس برقرار شد.
اما یکی، دو ماهی از این آتش بس نگذشته بود که ناگهان نامه ای به امضای حضرت حجت الاسلام حسینی اشکوری به دستش رسید که چون مدیر کل آموزش و پرورش به اتهام نشر اکاذیب علیه شما شکایت کرده است، اگر مستنداتی برای دفاع از خود دارید، تا تاریخ فلان ارائه نمایید !؟
معلم بیچاره دچار برق گرفتگی شد که چه اتفاقی افتاد ایشان که علاوه بر مسند اداری در کسوت روحانیت باید امین و دادرس باشد، چگونه هست که در رسیدگی به شکایت مظلوم اظهار عجز و ناتوانی می کند ولی در رسیدگی به شکایت ظالم این همه شتاب و عتاب دارد !!؟؟
به هر حال علیرغم اینکه می دانست ایشان برای حفظ مسند نه تنها حامی مظلوم نیست بلکه مخلص ظالم است زیرا می خواهد به هر طریقی شده مسندش را حفظ نماید که الحمد الله آنهم وفا نکرد ! تعداد بیست برگ سند مثبته که به امضای مدیر کل آموزش و پرورش و رئیس آموزش و پرورش ناحیه ۲ رشت بود با یک دفاعیه ای که با مشاوره یکی از وکلای مشهور شهر تنظیم شده بود و هم اکنون آن اسناد در اختیار است تسلیم ایشان نمود.
با کمال تأسف بعد از چند هفته حضرت ایشان تحت تدابیری نامه ای سر بسته و مهر شده از طریق کارگزینی اداره برایش فرستاد که: “نشر اکاذیب شما محرز شناخته و شما به توبیخ کتبی درج در پرونده محکوم می شوید . این رأی قطعی است و برای اعتراض باید به دیوان عدالت اداری مراجعه نمایید” !!؟؟
اصولی که حجت الاسلام اشکوری از آن داد سخن می دهند و می گویند: ” اصولگرائی یعنی حمایت از اصول در شرایط بحرانی و حساس” باید از ایشان سؤال شود:
(اصول) به مقتضای زمان قابل تآویل است یا اصل ثابتی است که از صدر اسلام بود و هست و خواهد بود؟
آقای حسینی اشکوری ! آیا (اسلام و ارزش ها)ئی که شما از آن دم می زنید تازه به وجود آمده یا قبلا نیز وجود داشته است ؟
آقای حسینی اشکوری! آیا شما ( حق مداری و پرداخت هزینه دفاع از حق) را طی شش، هفت سال اخیر دریافته اید یا در زمان ریاست شما بر اداره ارزشیابی و رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش نیز وجود داشته منتهی شما از آن غافل بودید و در تلاش “بندگی به شرط مزد” بودید ؟!
جناب آقای حسینی اشکوری ! اگر چه شما برای خوشایند مقام مافوق خود در بدترین شرایط اقتصادی روزی آن معلم و خانواده اش را قطع کردید و تیغ به دست زنگی مست دادید که حتی دادگاه انقلاب در زمان محاکمه منافقین و محارب و دشمنان انقلاب چنین کاری را نمی کرد و حتی در صورت مصادره اموال سهم خانواده را منظور می کرد .ولی خداوند درِ دیگری را باز کرد و جبران مافات نمود، اما لعن و نفرینی را برای خود خریدی که هیچگاه فراموش نمی شود و با دیدن هر بارت زخم کهنه سر باز می کند که چرا یک روحانی ، آنهم سید و منتسب به علوی مرتکب چنان ظلم و ستم بنیانکنی شد که الحمد الله ذره اعتقاد نداشته اش او را حفظ کرد؟!!
جناب آقای حسینی اشکوری ! شما که اهل دین و دیانت هستید باید خوب بدانید که اصول معیار دارد بویژه اینکه در دوران انقلاب عینیت داشته است بنابراین اصولگرائی سیاست نیست که متناسب با زمان تغییر کند بلکه بصیرت است که باید در ذات انسان خدا شناس و خدا ترس باشد نه در بازی های سیاسی و اگر غیر این بود شما در مناصب اصولگرائی گذشته تان همچنان باقی می ماندید ولی چون نیت صادق نبود، الحمد الله نیستید و این مصاحبه ها و گفتگوهای غیر نویس نمی تواند قدرت و مسند گذشته را برگرداند !